نویسنده: دکتر غلامعباس توسّلی




 

 

آیا جامعه شناسی کار روش ویژه ای دارد؟

مگر نه این است که «جامعه شناسی کار» یکی از رشته های خاص جامعه شناسی است. مگر فنون و روشهایی که در سایر رشته های جامعه شناسی به کار رفته است، زمانی که در زمینه های متعدد مربوط به «کار» اعمال می شود، به همان اندازه در اینجا کارایی ندارد. به علاوه به آسانی نمی توان پدیده های وابسته به کار را از جنبه های متعدد زندگانی اجتماعی که دست کم جزئاً بر آنها اثر می گذارند، تفکیک و مجزا کرد.
بالاخره، بجاست در اینجا منظور از روش شناسی را بیان کنیم، یعنی روشن سازیم که آیا فنونی که به صورت عام در هر زمینه ای قابل اعمال اند، در روش شناسی جامعه شناسی کار نیز وارد شوند یا فقط آنهایی که به روشهای ویژه ی جامعه شناسی کار اختصاص دارند، پذیرفته شوند. با توجه به کوششهای گوناگون و بی شماری که در روزگار ما در این زمینه صورت گرفته (مانند بحثهای علمی، مشاجرات قلمی، تجدید نظرهای دائم در نتیجه گیریها و نبودن ضوابطی که قبول عام یافته باشند) وقتی بخواهیم به پرسشهای پیشین پاسخ دهیم، باید به احتیاط کامل عمل کنیم. در وضعیت کنونی، حتی ارائه فهرست کامل فنون و روشهایی که در عمل برای شناسایی و تنیین پدیده های ناشی از کار مورد استفاده قرار می گیرند، تا اندازه ای دشوار است.
بنابراین اگر بخواهیم بحث منظم و علمی روش شناسی را مستقل دنبال کنیم، دست به کار خطرناکی زده ایم. از این رو، بهتر است به روشن کردن پاره ای از روشها که تاکنون در پژوهشهای جامعه شناسی کار با آنها برخورد شده است بپردازیم (بی آنکه در این میان تردیدی را که در مورد آن وجود دارد، پنهان نگه داریم). بی شک، این روش برای جمع آوری و استخراج مسائل بدیعی که غالباً در این زمینه به صورت مستقل و جداگانه ملاحظه می شود، مفیدتر است؛ ضمن اینکه بین زمینه ی کار یا موضوع یک رشته ی علمی با روش یا روشهای بررسی آن ارتباط و پیوستگی غیرقابل انکاری وجود دارد.
برخی اصول که از «جبر علمی» و «عینیت» ‌و به خصوص از «طبقه بندی» و «سنجش» و اندازه گیری استنباط می شوند دارای «برد علمی عام» هستند. «آرتاکاسترا» (1) و «افلاطون»، صاحب کتاب قوانینی، در گذشته قواعدی از همین نوع را به کار می گرفتند تا وظایف گروههای اجتماعی و به ویژه آنهایی را که درگیر کاری هستند، فهرست کنند. ولی این قواعد کلی به جایی منجر می شوند که اعمال آنها بر قلمرو کار گاهی بی فایده است و زمانی این گونه قواعد را باید تعدیل کرد یا تغییر داد.
امروزه که پدیده های کار مورد بررسی قرار می گیرند، ضرورتاً جنبه های منفردی پیدا می کنند ولی نمی توان روشهای معمول را به این بهانه که در جای دیگر به کار رفته اند و با زمینه های مورد تحقیق کار ناسازگارند، کنار گذاشت. همین وجوه انفرادی، محقق را مجبور می کند که در این موارد لازم روشهای تازه ای کشف کند.
آیا امور مربوط به کار مستلزم این گونه شیوه های منفرد است؟ و آیا این واقعیات را می توان به خودی خود، موضوع پژوهشی قرار داد که روش خاصی را ایجاب کند؟
اساساً بنابر سطحی که واقعیات در آن مورد ملاحظه و بررسی قرار می گیرند، قواعد کم و بیش ویژه ای می توان ارائه کرد؛ اما پیش از آنکه به این موضوع بپردازیم باید پذیرفت که این مسئله خود مستلزم حل مسئله ی کلی تری است و آن اعتبار قواعد علمی در علوم اجتماعی است.
تأکید بر اینکه مجموعه های اجتماعی،‌ به ویژه مجموعه های مربوط به کار را نمی توان مانند هر مجموعه ی دیگر دست کاری کرد در اینجا ضرورت ندارد. جامعه شناسی از این لحاظ، با روان شناسی و به طور کلی با علومی که امروزه به عنوان «علوم رفتاری» خوانده می شوند، فرقی ندارد. موضوع این علوم «انسان» است، چه به صورت انفرادی(اعتباراً) و چه به صورت گروهی. ولی به همان اندازه که فرد از گروه جدایی ناپذیر است، گروهها نیز نمی توانند با محیط کم و بیش ابزارگونه ای که از آن تغذیه و در آن زندگی می کنند، قطع رابطه کنند و به طریقی از زیر بار وظایفی که در آن محیط انجام می دهند، شانه خالی کنند.
باید یادآور شد که این محیط ابزارگونه، چه میان گروهها و افراد و چه بین افراد و اوضاعی که باید آن را اوضاع طبیعی نامید، نقش میانجی را ایفا می کند؛ بنابراین برای شناخت اوضاع و شرایط اجتماعی ای که بر جامعه حاکم است و جامعه در تار و پود آن درگیر شده، از روشهای بسیار متنوعی استفاده می شود و می توان تقریباً همه ی آنها را برحسب نوع تحقیقات به کار گرفت. با این همه بین این روشها، بر حسب موضوعات مختلف، سلسله مراتبی برقرار می شود.
ریاضیات تقریبا در رأس همه قرار می گیرد (بی آنکه از روشهایی که کاربردی محدودتر دارند و در سطوح پایین تری به کار می روند، غفلت شود). اینکه انسان مرکز اشتغالات جامعه شناسی قرار گیرد و خود موضوع آن باشد، در مقتضیات علمی پژوهشهای مربوط به آن تغییری نمی دهد. علوم طبیعی به معنای وسیع کلمه - و نیز ریاضیات- به وسیله ی انسان و برای کاربرد خاص خود وی، ابداع شده اند.
اگر انسان را موجودی طبیعی بدانیم، تعجب آور نخواهد بود که قواعد و قوانین واحد بتواند رفتار انسان و طبیعت را یکسان تبیین کند و بتوانیم به ترتیب، اولی را هدف و دومی را وسیله بدانیم. اما از آنجا که انسانها کار می کنند و با میل و رغبت یا با بی میلی به فعالیتهای تولیدی و تکثیر و افزایش وسایل امرار معاش خویش دست می زنند(فراموش نکنیم که این کار با عمل ارگانیزم آنان آغاز می شود) در فعالیتهای خود غالباً آرمان و کمال مطلوبی را در نظر می گیرند و از همان ابتدا به نحوی رفتار می کنند که اختصاص به انسان دارد - هرچند این گونه رفتارها نزد برخی انواع جانوران(سگ آبی، پرندگان و برخی از میمونها) به صورت فوق العاده ابتدایی و محدود نیز مشاهده می شود - با این همه از روی اختلاط لغات و کلمات، لفظ «کار» به «حرکت ماشین» نیز اطلاق می شود.
سرانجام باید رفتار کسانی را که هرگز کار نمی کنند یا رفتار کارگران را هنگام فراغت از کار یا بیکاری نیز مورد مطالعه قرار داد.
با وجود این، برخی از جامعه شناسان می خواهند در هدفهای اجتماعی افراد انسان و به دنبال آن در اشکال و وسایل کاری که دست یافتن به آن هدفها را ممکن می سازد، دانشی را ملاحظه کنند که علی الاصول از مداخله ی روشهای علمی سرباز می زند. به این ترتیب این گونه مفاهیم را که به طور نادرست تعریف شده و حتی به صورت آرای نظری جلوه می کنند در پژوهشهای علمی وارد می کنند. اما به نظر می رسد که این گونه تمایلات و گرایشها در قلمرو جامعه شناسی کار نیز، مانند سایر رشته ها، جز ایجاد مانع و مشکل و همچنین کند کردن سرعت پیشرفت تحقیقات، نتیجه ای نداشته است.
پیشرفتهای قابل ملاحظه هنگامی تحقق می یابد که تحقق درباره ی جوامع، به ویژه صورتها و روابط کاری که در آنها پدیدار می شود، با استفاده از روشهای نشأت گرفته از ضوابط علمی انجام پذیرد؛ با این همه، بجاست در این راه از زیاده روی و ساده انگاری نیز اجتناب شود.
اصولاً نباید چنین تصور کرد که هر پدیده و امر اجتماعی، تنها در صورتی قابل تبیین علمی است که برخی از داده های آن به صورت عینی و محسوس و با دقت علمی لازم مورد بحث قرار گرفته باشد. تحقیق در مورد پدیده ی «کار» در این باره نمونه ی آموزنده ای است. مثلاً مشاهده ی دقیق رفتار یک کارگر یدی هیچ گونه اطلاعی درباره دستمزدی که برای انجام دادن آن کار به او تعلق می گیرد، به ما نمی دهد. تحقیق درباره ی دستمزد مستلزم مدد گرفتن از روشهای دیگری است. همچنین کارگر یک کارخانه منعکس کننده ی کارکرد اقتصادی آن کارخانه نیست.
گروههای کار هیچ گاه صرفاً دارای وظایف صوری نیستند، پس برای دست زدن به آزمایش در یک آزمایشگاه یا در یک کارگاه یا در یک کشور لازم است از فنون متعددی استفاده شود. به آسانی می توان نشان داد که هر قدر روابط بین پدیده ها به هم نزدیک تر و پیچیده تر باشد، دخالت دادن یک الگوی «ساخت واره» ضروری تر می نماید. این امر گاهی نزد کسانی که جامه نگاری عینی را ترجیح می دهند و از به کار بردن استدلالهای قیاسی بیم دارند، موجب بدگمانی می شود. با وجود این، هرگز نمی توان با دقت کافی تأیید کرد که یک پدیده اجتماعی با همه ی جزئیاتش به طور کلی فهم پذیر شده است، بلکه مدد گرفتن از الگوهای بسیار ساده ما را به وضعیتی نزدیک می کند که بی آنکه از تناسب و اندازه خارج شود تا سطح معینی جنبه ی عام دارد.
کار رکن اساسی رشد و توسعه است که در عین حال موجب آسایش و رفاه جامعه نیز می شود. اسپینوزا معتقد است کار عمیق ترین صورت اجتماعی پایدار در حیات آدمی است که بدون آن نه تولید، نه گسترش، نه ازدیاد وسایل و لوازم زندگی، هیچ یک قابل تصور نخواهند بود و همین امر سببب شده است که «جامه شناسی کار» یکی از شعب اصلی جامه شناسی محسوب شود و به این صورت رشته ای درآید که پیش از آنکه از ره آورد سایر شاخه های جامعه شناسی نصیبی ببرد بر آنها چیزی می افزاید. بنابراین به کار گرفتن روشهای علمی در این رشته، مستلزم قبول مسئولیت کاملاً ویژه ای است.
در نهایت باید پذیرفت که جامعه شناسی کار در بیشتر موارد به حکم ضرورت باید فنون و اصولی را جهت پژوهش و تحقیق ابداع کند که همه آنها از خود این رشته برنخاسته باشند. می توان گفت که این موضوع به ویژه هنگامی آشکار است که پدیده های مربوط به کار از جنبه های بسیار ضروری، عمیق و مستقیماً قابل ادراک مطالعه شوند. برای اینکه به واقعیت نزدیک تر شویم، باید گفت که جامعه شناسی کار به آمیخته هایی از روشهای مختلف (بیش از یک روش ویژه) نیاز دارد و از این لحاظ به جامعه شناسی عام شباهت پیدا می کند. همین روشهای مرکب است که یکی از نکات بسیار ظریف تحقیقات را تشکیل می دهد؛ برای مطالعه ی کل، یک شیوه ی خاص مناسب نیست و بیشتر اعتراضها هم متوجه چگونگی ترکیب روشهاست، نه به کاربردن ترکیبی از آنها یا نتایجی که به دست آمده است.
بدین ترتیب، روش شناسی هر اندازه بیشتر با یک تجربه ی بی واسطه که حاصل ادارک مسقتیم است مربوط باشد، به همان نسبت به ویژگی بیشتری خواهد گرایید، در این زمینه ملاحظاتی که در مورد «مجموعه ها»، «کارکردها» یا «ساختها» صورت گرفته به عنوان روشهای اثبات نشده ی بسیار کلی، نامطلوب به نظر می آید و یا چنین می نماید که از داده های محسوس انسانی، به طور خطرناکی دور شده اند. برای مثال «ریاضیات» (در هر یک از صورتهای خود که به کار رود) اغلب متهم است که جامعه شناسی را از هدفهای انسانی خود منحرف می سازد و این را به ویژه در مواردی که به «کار» مربوط می شود، درست به نظر می رسد.
گزینش یک روش، در صورتی که به پاره ای قواعد صوری که این یا آن روش ایجاب می کند موکول شود، آن قدرها هم ساده نیست. برای مثال، احساسی که کارگر در حین انجام کار دارد (و این جنبه ی ذهنی دارد) باید غالباً از طریق انطباق علائم ظاهری حرکات یا گفته هایش و یا تغییراتی که در ارگانیزم او رخ می دهد (و جنبه ی عینی دارد) بازیابی و شناخته شود. عکس آن نیز صادق است، بدین معنی که نظرات و عقاید فرد می تواند به شیوه ای مؤثر ویژگیهایی را که از راه داده های آماری در مورد او به دست آورده ایم (و حتی این نظرات و عقاید نیز ممکن است با داده های کلی که منشأ آماری دارند، متناقض باشند) تعدیل و اصلاح کند.
در اینجا نیز با یک مورد خاص روبه رو هستیم، لیکن ممکن است در مقیاس گروهها و حتی از آن هم بالاتر، هنگامی که ساختها و کارکردها را بیرون از افراد و گروههای ناظر بر آنها یعنی در روابطشان مطالعه می کنیم، به این نکته برخورد کنیم. در هر حال، هر اندازه بر اصول علمی بیشتر تکیه شود کار به همان اندازه بهتر خواهد شد. بررسی وضعیت جسمانی کارگر باید بر تجزیه و تحلیل شرایط خاص جسمانی انسان تکیه کند، مثلاً به دانش فیزیوژلوی ارجاع شود. اما در بررسی عقاید و نظرات فردی و جمعی نمی توان از توسل به تجربه های آماری صرف نظر کرد. آنچه در انتخاب ترکیب به خصوصی از روشها ایجاد مشکل می کند انتخاب متغیرهایی است که باید مستقل و جداگانه در نظر گرفته شود، در حالی که در بسیاری از موارد این گونه انتخابها به دلیل اینکه پاره ای از آنها پیش از آنکه به روشهای موجود مربوط باشند به نهادها بستگی دارند، به هیچ وجه رضایت بخش نیستند.

اسلوب، فن و روش

از آنچه گفتیم چنین برمی آید که ابتدا باید مشخص شود که تحقیق، چه نوع برداشتی را از پدیده های مختلف کار ممکن می سازد. در حقیقت معنی و ارزش نتایج به دست آمده باید بر حسب نوع تحقیق انجام شده، ارزیابی شود. واقعیات به دست آمده، واقعیاتی هستند که با توجه به اسلوبهای کسب آن ساخته و پرداخته شده اند. مثلاً تقسیم کار برای مارکس و دورکیم با اسلوب واحدی مطرح نشده است؛ همین امر تا حد زیاد مبین آن است که مارکس قبل از هر چیز در «تقسیم کار» نوعی تضاد اجتماعی جستجو می کند؛ در صورتی که دورکیم در آن «همبستگی اندامی» ملاحظه می کند. دلیل این امر آن است که اولی از روش جدلی استفاده کرده، در صورتی که دومی الگوی ارگانیستی (تشبیه جامعه به اندام موجود زنده) را مبنای کار خویش قرار داده است. مثال دیگر، تعیین توسعه ی طبقات کارگری برحسب سرشماریها یا حتی آمارهاست که با روش کارکردی متفاوت بوده، به نتیجه ی واحدی نمی رسد. این دو شکل سنجش که روی جمعیت واحدی صورت می گیرد، گاهی اوقات همدیگر را متقابلاً نفی می کنند. به همین ترتیب مطالعه ی حرکات و رفتار افراد هنگام کار کردن ممکن است با یک رشته فنون متفاوت مانند کرونومتراژ(زمان سنج)، سنجش آثار فیزیولوژیک یا از طریق توصیفهای سینمایی انجام شود.
اصطلاحات اسلوب، فن و روش را به کار بردیم، بدون اینکه بگوییم در چه معنایی آنها را پذیرفته ایم. بجاست که بین آنها تا حدی تمایز قائل شویم و یادآوری کنیم که این تمایز در بسیاری رشته های دیگر جز جامعه شناسی کار ضروری است.
ابتدا می پذیریم که بدون تأسف از آنچه اغلب «اسلوب»(2) خوانده شده است، صرف نظر کنیم. این اصطلاح که در اصل از زبان انگلیسی گرفته شده فقط یک «دیدگاه»، یک دورنما یا یک «بینش» را مشخص می کند.
اصطلاح مزبور به شرطی پذیرفتنی است که در یک توصیف کلی به کار رفته باشد؛ اما وقتی آن را برای مشخص کردن روش تحقیق یا مطالعه ای اطمینان بخش به کار می بریم، باید از دقت علمی کافی برخوردار باشد. گاهی اوقات «اسلوب» را به «طرز تلقی»‌(3) یکسان می دانند که در این مورد اصطلاح دوم برای نشان دادن آنچه که از آن استنباط می شود تا حد زیادی مناسب است. بنابراین یک رشته اصطلاح باقی می ماند که باید سعی کنیم ویژگی و کاربرد آنها را روشن کنیم؛ زیرا بسیاری از اوقات به جای یکدیگر به کار می روند. قبل از هر چیز بجاست که «فن»(4) را از «روش»(5) جدا سازیم. «فن» (فن شناخت یا فن آزمایش یا یکی از آن دو به وسیله ی دیگری) مربوط است به شیوه های اندازه گیری یا نشانه گذاری و مطلب دیگری را نمی رساند؛ بنابراین فنون را می توان از هر علمی اقتباس و بر موضوع تحت بررسی منطبق کرد. برای محاسبه ی یک شاخص (مثلاً غیبت از کار، نسبت مزدبگیران، منحنی بیکاری و رشد بازده) ‌از فن (تکنیک) آماری استفاده می شود. بنابراین در نظر گرفتن شاخصها مشخص می سازد که ضوابط و تعاریف قبلی در آنها نقش اول را ایفا می کنند؛ لیکن استعمال یک یا چند فن معین(که متوجه یک بخش به خصوص است) به عنوان پایه های یک روش به کار می روند. در این حال، روش عبارت است از توالی منظم و منطقی برخی فنون که هدف آن تحقیق درباره ی پاره ای قوانین است که روابط ثابت پدیده ها را نشان می دهد. روش باید برای توسعه هرچه بیشتر فرضیاتی که به تدریج وارسی می شوند، اعمال شود. ویژگیهای اساسی روش، پیوستگی منطقی و مداومت آن است که مبتنی بر اصول و قواعدی است که باید پیشاپیش طرح و توجیه شده باشند.
البته هنوز تا مرحله ی شناخت و به کارگیری یک روش شناسی کامل در جامعه شناسی کار فاصله بسیار داریم، به ویژه اینکه در جامعه شناسی عمومی هم هنوز چنین روشی به وجود نیامده است. به همین دلیل پژوهشها و مطالعات خاص جامعه شناسی کار به سختی به شکل روشی مشخص، مرکب از مجموعه ی پی در پی فنون ویژه کار در می آید. به علاوه، اغلب در پشت هر روش علاوه بر پیشداوریهای ساده نظریه های ناخودآگاه، روحیه های گوناگون یا دست کم الزامات سیاسی و اخلاقی و حتی هدایتهای نهادی نیز وجود دارد. به جاست که همواره از فرضیات یا اصول متعارفی از این نوع اجتناب شود، به ویژه هنگامی که با عامل محرک و بی جانشین تمام صور زندگی اجتماعی، یعنی «کار» روبه رو هستیم.
استعمال بی پروای روشهایی که در زمینه ی کار بیان شده اند، گاه آن قدر زیرکی و حتی شهامت فکری می خواهد که در گذشته برای تبیین مسیر حرکت منظومه ی شمسی لازم بود. در حقیقت بر خلاف پیچیدگی و ظرافت فنون خاص، بررسیهای مربوط به کار هنوز در قالب روشهایی دنبال می شود که از رونق تألیفی نسبتاً وسیعی که در آغاز این قرن شاهد به کار بردن آن بودیم و همچنین اقتباس از علوم مختلف (که شکل یافته تر بودند) الهام می گرفت. بدین ترتیب مسئله کار، ابتدا به صورت یک امر زیست شناختی و فیزیولوژی مطرح شد، سپس از دیدگاه روان شناسی و روابط بین افراد مورد توجه قرار گرفت و بالاخره آن را در قالب اقتصاد سیاسی قرار دادند و امروز هنوز مدلل نشده که نسبت به این صورتهای سنتی پیشرفتهای چندان زیادی حاصل شده باشد. همین امر دلیل دیگری است برای آنکه سعی شود مقتضیات جامعه شناسی و روشهای مربوط به واقعیات کار بیش از پیش حفظ شود.

سنجش، نظم و مفاهیم

پدیده های وابسته به کار هر اندازه که پیچیده باشند، باز هم باید سنجش پذیر و قابل اندازه گیری باشند. سنجش، خود موضوع ویژه ای است که با طرح مسئله و موضوع پژوهش در ارتباط است. هنگامی که مسئله ی سنجش مطرح می شود نباید کار را در مفهوم عام و کلی و نه در صورت ویژه و خاص آن در نظر گرفت. کار هر چند که به یک آرمان اخلاقی یا اصول مذهبی برگردد، به صورت رفتارهایی بروز می کند که با ساخت جامعه در ارتباط است. منظور از جامعه، کل سازمان یافته ای است که به صورت مجموعه ای از مردمان یا ملت یا یک اجتماع بروز و ظهور می کند. کار، خود صورت خاصی از فعالیتهای سازمان یافته جامعه است. تجربه نشان داده است که در هر جامعه هدف و غایت کار، تولیداتی است که در وهله ی نخست به معیشت و بقای نوع اختصاص دارد.
همراه با کار، سنجش لزوماً به صورت یکی از ویژگیهای اساسی سازمان در می آید. بنابراین، سنجش در قلمرو کار، برداشتهای مستقیم و عینی از واقعیات نیست که به دلخواه محقق و صرفاً به دلیل تجزیه و تحلیل صورت گیرد، بلکه قبل از هر چیز پاره ای مقتضیات اجتماعی، مانند تأمین نیازها از طریق تولیدات و شیوه توزیع آنها در جامعه و ایجاد تعادل میان افراد و گروههای مختلف اجتماعی است که امر سنجش را توجیه پذیر می سازد. این سنجش ممکن است کم و بیش آشکار یا پنهان باشد.
در جوامع نوین سنجشها بیش از پیش خصلت آشکار و هماهنگ پیدا می کنند. هدف از این سنجشها به طور ناخودآگاه تأمین رشد جامعه و گسترش پایه های مادی آن است و فراهم کردن امکان پیش بینیهای دراز مدت و حتی کسب تجارب علمی. بدین ترتیب به طور طبیعی و ساده آنچه اقتضای ذاتی قلمرو کار است به مقتضیات روش شناسی ویژه ی علم که همواره مبتنی بر سنجش است، پیوند و بستگی پیدا می کند. از همین جا می توان دریافت که چرا جامعه شناسی کار بیش از سایر رشته های مطالعاتی در زندگی اجتماعی توانسته است اطلاعات گردآوری و انباشته کند؛ اطلاعاتی که بر سنجشها و مقیاسهای هرچه دقیق تر استوارند.
در عین حال، بین تبیینهای مبتنی بر این اندازه گیریهای علمی و ضرورت اجتماعی ناشی از برخی اندازه گیریهای ذاتی، ناسازگاریهایی ظاهر می شود. برای مثال مدت زمان کار را در نظر می گیریم، از این مدت را می توان با اندازه گیریهای مکرر، متفاوت و بسیار دقیق تعیین کرد. اما در ورای برداشتهای مستقیم (که خود این برداشتها نیز سؤال برانگیزند، به ویژه پس از دخالت دادن میانگینها و تفاوتهای کیفی زمان و آهنگ و روند کار) اندازه گیریهای پیچیده تری که بر اساس روابط استوارند، تدارک دیده می شود و بالاخره این روابط در مدلهای تبیین کننده ای قرار می گیرند که تعداد زیادی شاخصهای اقتصادی و اجتماعی گوناگون را وارد جریان سنجش می سازند. سنجشهایی که به این ترتیب انجام می شوند و ظاهراً دارای خصلت علمی و روشنی هستند، همیشه با اندازه گیریهای ذاتی- که پیش تر از آنها صحبت کردیم- عین موازینی که گروههای اجتماعی ناآگاهانه می سازند یا درصدد هستند آنها را به صورت متناقض بر محقق تحمیل کنند، در یک قالب نمی گنجند.
مدت زمان کار که با سنجشهای علمی مشخص می شود، ممکن است با سنجشهای دیگری که گروههای مختلف اجتماعی یا شغلی به عمل می آورند، سازگار نباشد. برای مثال اندازه گیریهایی که برخی گروهها مثل کارفرمایان، کارکنان یا تولیدکنندگان مستقل انجام می دهند ممکن است با نتایج سنجشهای علمی مطابقت نداشته باشد یا اصلاحاتی که این گروهها سعی دارند اعمال کنند با نتایج اندازه گیریهای آشکاری که برای توجیه تغییرات انجام می شود، منطبق نگردد.
سرشماریهایی که بر اساس همسانیها استوار است (در اولین مرحله ی سنجش) ممکن است به ما بیاموزد که مثلاً زمان متوسط کار روزانه مزدبگیران در فلان صنعت در ایران 8 ساعت است. این زمان به روابط ویژه بین دستمزد، سود، نیاز به تولید (مرحله ی دوم سنجش) و ساخت کلی اقتصاد در اوضاع معین (مرحله سوم سنجش) بستگی دارد و می توان تغییرات این مراحل را به وسیله ی برآوردهایی، که با در نظر گرفتن سلسله شاخصهایی که خود تابع سنجش هستند، پیش بینی کرد (چهارمین مرحله سنجش). این مثال به ظاهر ساده نشان می دهد که سنجش ما را به طبقه بندی و انتظام هدایت می کند و اگر منطق خاص سیستم اجتماعی کار در نظر گرفته نشود، هیچ تبیینی معتبر نیست. در حقیقت در قلمرو کار نیز مانند سایر زمینه ها، همه ی امور اندازه گیری می شوند؛ چون کار هم طبقه بندی می شود و هم به نظم و قاعده در می آید.
سنجش در آغاز ممکن است کمّی باشد ولی نوعی سنجش خاص هم داریم که مبتنی بر نظم و ترتیب و ساخت است. بنابراین، سنجش ما را به داده ها هدایت نمی کند؛ زیرا خود سنجش حاصل این داده ها و در برگیرنده ی آنهاست؛ در واقع هدف سنجش رسیدن به یک نظم منطقی است.
به طور خلاصه، جامعه شناسی کار به دو دلیل عمده با نظم و ترتیب توأم است: دلیل نخست آنکه کار عامل اساسی تنظم جوامع است و دلیل دوم اینکه ضوابط اساسی هر روش علمی (صرف نظر از اهداف عملی آن) بر نظام سنجش استوار است. لذا فنون و اعمال ویژه ی پژوهش و بررسی (در عمل) باید تابع این مقتضیات دوگانه (که با موضوع و صورتهای شناخت پیوند نزدیک پیدا می کنند) باشد.
ابتدا به اصل روشهایی برای رعایت شدن این مقتضیات که به ندرت ممکن است مورد تأیید و توصیه ی همگان قرار گیرند، اشاره می کنیم.
یک مشاهده کننده ی کم اطلاع در آنچه که با موضوع «کار» ارتباط دارد (برخلاف آنچه که ما در اینجا رقم زدیم)،‌ حد اعلای بی نظمی را می بیند. تعداد زیادی از تک نگاریها که برای مثال به تلاش کارگران مربوط می شود، از بررسیهای سنتی روان شناسی مبتنی بر فیزیولوژی نشأت گرفته اند. داده های منسوب به بعضی از نهادها، مانند قراردادهای دسته جمعی نمایندگان کارگاهها یا کمیته های کارخانه ها، بیشتر بر مبنای حقوقی مورد بحث قرار می گیرند. همچنین در مطالعه ی حرکات جمعیت فعال هنوز هم بیشتر اوقات به سرشماریهای ساده ارجاع می شود. نظرسنجی(6)، با فنونی انجام می شود که در تمامی قلمروهای روان شناسی اجتماعی وجود دارد. در هیچ یک از این امور منطقی وجود ندارد یا اگر هم منطقی هست، اغلب جز در تفسیرهای کلی و در ساختن سیستمهای تبیینی جریان اجتماعی تولید و در نتیجه، در کار دخالت نمی کند.
می توان گفت که روش در جامعه شناسی کار، اغلب بر مجموعه هایی استوار است که از لحاظ انتظام و سازگاری درونی ضعیف است. به عکس در داخل آن، مجموعه های فرعی با قوت نظم یافته اند، در حالی که ارتباط آنها با یکدیگر (یکپارچگی و ساخت مجموع گروهها) این خصوصیت را ندارد. علت آن است که به طور کلی در مورد سنجش و طبقه بندی و از آن مهم تر در مورد مفهوم یا صورت ذهنی هنوز صراحت کافی حاصل نشده است. در نتیجه، فن بررسی (در محل) و پژوهش به نوعی گرایش در استفاده از ابزارهای محلی و تا اندازه ای ابتدایی محدود می شود، حتی اگر شیوه های ظریف و دقیقی به کار گرفته شوند.
فقدان یک روحیه ی ثابت در انتخاب و اعمال روشها تا اندازه ای به این دلیل است که جامعه شناسی کار ناشی از روان شناسی مبتنی بر فیزیولوژی فرد کارگر با مشاهدات توصیفی مبتنی بر تک نگاری برخی حالات عملی فعالیت کارگری و بالاخره با روان شناسی اجتماعی عقاید و نظریات در محیط کار پیوند خورده است. این سه شاخه ی تحقیق از مدتها پیش شیوه های سنجش کمی و خاصه آماری را به کار می بردند.
مفهوم سنجش و طبقه بندی-که این مطالعات بدان متکی است- محدود باقی مانده و هنوز آن طور که شایسته است در جامعه شناسی عمومی جای نگرفته است. به ویژه عوامل روانی-اجتماعی مطالعه ی کار به چهارچوب اقتصادی و حقوقی آن کمتر بستگی دارد. باید گفت که اقتصاددانان و حقوق دانان بیشتر از جامعه شناسان در صدد بوده اند که داده های روان شناسی اجتماعی را در دانش خود جای دهند. اینان به ویژه در علم اقتصاد به همان اندازه که روشهای پیشرفته تر و گیراتری را از جامعه شناسی گرفته اند، با سهولت بیشتری به این کار کشانده شده اند.
همان طور که گفته شد یکی از علل عمده این وضع آن است که مفهوم سنجش و طبقه بندی هنوز در بیشتر موارد بر مبنای دانش محدود مقیاسها و مقادیر سنی ساخته می شود. همین امر است که هرگونه تعمیم را با دشواری روبه رو می سازد و گاهی از اوقات به بهانه ی رعایت احتیاط- که البته در مواردی کاملاً بجاست- اساساً تعمیم غیرممکن می شود؛ بدین ترتیب غالباً ترجیح آن است که از هر گونه سنجش صرف نظر و به ذکر مثالهای ساده (اگر نگوییم داستانهای بریده، بریده) بسنده شود.
در حقیقت در ادبیات داستانی یا تحقیقات و تفاسیر ادبی (اگر نخواهیم از روزنامه نگاری صرف سخن گفته باشیم)،‌ به طور کلی در زمینه ی کار و فعالیت تولیدی انسان مطالب فراوان آمده است. بی آنکه بخواهیم از نویسندگان کلاسیک مانند هومر و هزیود نام ببریم، کافی است به آثار و نوشته های بسیار زیاد نویسندگان فرانسوی در قرن نوزدهم مانند زولا، بالزاک، ویکتور هوگو یا آثار نویسندگان چند دهه ی پیش، مانند مجموعه داستانها و نوشته های پیر هامپ نگاه کنیم. این آثار حاوی اطلاعات بسیار وسیع و تفسیرها و پیشنهادات فراوان است؛ اما صرف نظر از نبوغ و استعدادی که این نویسندگان از خود نشان داده اند، مسلماً آثار و نوشته های آنان منشأ علمی ندارد.
علم «اوزان و مقادیر»‌مطالب فراوانی به ویژه در سطح سرشماریهای ساده و ابتدایی یا گروههای کوچک فراهم آورده است. برخی از صورتهای پیوستگی این گروههای کوچک گاه از نزدیک اندازه گیری شده اند (گروه سنجی)، منتهی این سنجشها با ابعاد جامعه شناسی عمومی- مگر به صورت یک انعکاس دلخواه- ارتباط داده نشده اند. گروههای خرد و خانواده نیز هیچ کدام مطلقاً الگوی غیرقابل اجتناب و در نتیجه الگوی سنجش کل جامعه به شمار نمی روند.
سنجش در معنای کلی خود استقرار یک نظام صوری مجرد یا مرکب است که دارای عناصری با مختصات علمی است. این مختصات را نمی توان تعریف کرد مگر هنگامی که بر حسب پاره ای قواعد، ارزشهایی را به عناصر و کاربردها نسبت دهیم. این نظام سنجش را می توان از روی خصوصیات و روابط قابل مشاهده یا از روی اشیا یا حوادث جهان واقعی فراهم ساخت. اما برای اینکه این نظام دقیق باشد، تقریباً همیشه باید انتزاعی و مجرد باشد و حتی ممکن است به صورتی مجرد آن را دست کاری هم کرد تا خصوصیات تازه ای که قابل ردیابی هستند، از آن استخراج شود. بدیهی است که این اصول برای همه ی زمینه های جامعه شناسی و تقریباً در همه ی علوم معتبر است. در اینجا باید تأکید کرد که جامعه شناسی کار به ویژه از این نظام پیروی می کند؛ زیرا به اعلام درجه تابع نظم و ترتیب و ساخت است.
امور مادی تولید و کار به صورت کاملاً استثنایی برای سنجش مناسب است؛ زیرا با ساختهای ثابت که تبلور متحدالشکلی پیدا می کنند، سازگار است.
تصادفی نیست که تولید و کار جزء آن دسته از وظایف اجتماعی به شمار می روند که جدیدترین مفاهیم ریاضی و منطقی سنجش و طبقه بندی می توانند کاربردهای مفیدی در آن داشته باشند. به همین دلیل است که بین رفتار افراد انسانی (که ممکن است عقاید و داوریهای معین، ترجمان آن باشد) و ساخت نظامهای مادی که تعیین کننده ی آنهاست، بیشتر از سایر موارد تطابق وجود دارد و همین امر تا حد زیادی تبیین کننده ی این است که افکار و عقاید مربوط به کار متوجه وضع رفتارهایی است که قاطع تر، ریشه دارتر، متقاعدکننده تر و توأم با مسئولیت بیشتر است.
ساختهای منتظم در ابتدا مقیاسهای متنوعی به دست می دهند که می توان آنها را به چند نوع ساده برگرداند. گذشته از این می توان آنها را با آمارهای معین (و نیز ساخت مجموعه های ریاضی) سازش داد. به این ترتیب ملاحظه می شود که این ساختها به سرعت شکل پیچیده ای پیدا می کنند. این مقیاسها عبارت اند از:
1. مقیاس اسمی (7) که ساده ترین مقیاس است و همسانیها و برابریها را تعیین می کند. این مقیاس در آمار، تعیین کننده ی فراوانیها و طبقات است.
2. مقیاس ترتیبی (8) که روابط را بر حسب مراتب (رابطه ی کوچک تر با بزرگ تر) تعیین می کند. در آمار، میانه ها و درصدها نشان دهنده این امرند.
3. مقیاس فاصله (9) که برابری، انحرافها و فاصله ها را تعیین می کند. در آمار، میانگین انحراف معیار و ضریب همبستگی این مورد را مشخص می سازد.
4. مقیاس روابط(10) که تعیین کننده ی برابری روابط یعنی ثبات یک تناسب است. میانگین هندسی از این گونه است.
انواع ساده ی مقیاسها عوامل ایجاد الگوهای کارکردی را تشکیل می دهند، اما همه ی عومل را در بر نمی گیرند. جهشها، دگرگونیها، فرایندهای احتمالی و روابط توپولوژیک الگوهای متنوعی ایجاد می کنند و تفسیر کارکردهای اجتماعی را میسر می سازند. ما قبلاً به ایرادهایی که به مفاهیم و روشهای جامعه شناسی وارد شده است، اشاره کردیم. این ایرادها به خودداری از به کاربردن علائم و اشاراتی غیر از زبان معمول، با وجود صریح نبودن آن، منجر می شود. هر چند زبان از نظر علم معانی و بیان و حتی از لحاظ آواشناسی از نوعی روابط شبیه به آنچه گفتیم تبعیت می کند، در واقع گرایشی وجود دارد که در مسائل مربوط به زبان محاوره به بحث و فحص نپردازیم. همه ی مردم یا بیشتر آنان برای برآوردن نیازهای مربوط به اعمال و روابط اجتماعی خویش، روزانه از این لغات مدد می گیرند. ترویج این کلمات به وسیله ی مطبوعات، رادیو و سینما شکلی مستمر و گسترده دارد. این کار از همان ابتدای ورود به مدرسه از راه آموزش و پرورش و تربیت بدنی و فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی صورت می گیرد. مع هذا برای این لغات همان وضعی پیش می آید که برای زبانهایی که به صورت ابتدایی در سایر علوم به کار می رفتند، پیش آمده است. این لغات که در ابتدا به شکل ساده، الهای و شخصی استعمال می شدند، باید به تدریج با تعاریف دقیق تر و سرانجام با محاسبه منطبق و موافق شوند. بی تردید جامعه شناسی هنوز در این باره چاره جویی می کند و ما در اینجا تنها درصد هستیم روشن کنیم که جامعه شناسی در کدام جهت توسعه می یابد. بنابراین بی فایده نخواهد بود که پیش از آنکه دوباره به این موضوع بازگردیم، چند کلمه درباره ی کاربرد مفاهیم و الگوها سخن بگوییم.
بسیاری از اوقات پیش از آنکه به فکر توسل به الگو (در معنای خاص آن) بیفتیم، به استفاده از شیوه های کلاسیک تجزیه و تحلیل و ترکیب (که گاهی با قیاس و استقرا مخلوط می شود) محدود می شویم. سرشماریها، مشاهدات محلی، آمار و حتی نمونه ها می توانند مبانی تجزیه و تحلیل را فراهم سازند. پس از آن کوشش خواهد شد که به ترکیب دست بزنیم؛ ولی باید قبول کرد که این عمل، به فرض آنکه هدف رسیدن به یک طرح جامعه شناسانه باشد، به آسانی تحقق پذیر نیست. فرض کنیم می خواهیم از یک طرف رابطه ی بین ساخت دستمزدها و صورتهای فنی تولید را در یک زمینه ی اقتصادی و جغرافیایی معین کنیم و از طرف دیگر می خواهیم ارتباط میان این رابطه و عقایدی را که گروههای مختلف اجتماعی درباره ی آن دارند مطالعه کنیم. در اینجاست که می بینیم تجزیه و تحلیل در مورد روابط متقابل اجزای مختلف این جریان کارکردی حد اعلای اهمیت را دارد.
مثلاً می توانیم بر مبنای اندازه گیریها و فهرستها- متناسب با آنچه در اختیار یا در دسترس داریم- مقیاسهایی از درآمد مزدبگیران مختلف ترتیب بدهیم که به شیوه های گوناگون سنجیده شده اند یا مقیاسهایی به وجود آوریم که تعیین کننده ی صورتهای مختلف تولید با سطوح فنی آن باشند. به همین نحو می توان نظریات گروههای مختلف حرفه ای یا اجتماعی را در مورد این طبقه بندیها، به کمک نظریابیهای سنتی آشکار ساخت. این گونه سنجشهای تحلیلی مختلف هنوز در سطح شیوه های جزئی روان شناسی و روان شناسی تکنیکی و یا فقط در سطح تک نگاری و تهیه ی فهرست باقی مانده اند. در این سنجشهای تحلیلی هیچ امری به صورت ترکیبی و ساده، دستیابی به سطح جامعه شناختی را میسر نمی کند. در واقع وصول به سطح جامعه شناختی ممکن نیست، مگر در پرتو ترکیب این عناصر مختلف به نحوی که بتوان به اصول و قواعد حاکم بر تغییرات متقابل آنها پی برد.
رایج ترین عمل در این مورد جدا ساختن برخی از متغیرها (به دلخواه) و مستقل ساختن آنها برای مطالعه ی تغییرات سایر عوامل است. روش مذکور این مزیت را دارد که برخی از سنجشها را (که در ابتدا بر اساس ضوابطی مناسب انتخاب شده اند) به زمینه ی روابط فونکسیونل گسترش می دهد. منتهی هنگامی که این سنجشها یک مجموعه ی واقعی جامعه شناختی را در بر گیرد، به زودی چنان پیچیده می شود که تسلط بر آن غیرممکن است. در چنین اوضاعی این گرایش به وجود می آید که آن را به صورت ترکیب بسیار مهمی درآوریم که می توان گفت در همه ی مورد جز با پاره ای مفروضات کم و بیش پذیرفته شده، با چیز دیگری بستگی ندارد.
بنابراین از آنجا که تبیین مستلزم کمک گرفتن از برخی صورتهای ترکیبی یا نظریات کلی است، مفاهیم یا مقولاتی را وارد بحث می کند که گاه بدون توجه و آگاهی جامعه شناس و جنبه ی قواعد اخلاقی پیدا می کنند. اصطلاح صور ذهنی (11)، به اندازه ای نامشخص و مبهم است که نیاز به تأکید ندارد؛ در مقابل اصطلاح مفهوم (یا مقوله) (12) کم تر ابهام دارد و در مقبول ترین فلسفه ها سابقه ای بس طولانی دارد. با وجود این، حتی مفاهیم یا مقولات نیز بر ترکیبهای عملیاتی که برترین مرحله تبیین است به دشواری قابل انطباق است، به ویژه در جامعه شناسی کار. به نظر می رسد که مفهوم الگو امروزه با پیشرفته ترین هدفهای تحقیق منطبق است. گذشته از این، اگر هم اصطلاح الگو رواج زیادی پیدا نکرده، موضوع آن از مدتها پیش مطرح بوده است. الگوهایی کلی نظیر جدول اقتصادی «کِنه»(13)، سرمایه «کارل مارکس» و نظریه ی عمومی اشتغال«ژ.م.کینز» نمونه های مشهور این نوع تبیین هستند که صورتهای کار در آنها جای مشخص و دقیق خود را در مجموعه ای از ساختهای منظم پیدا می کنند؛ ولیکن این الگوها با زبان معمولی سازگار نیستند و باید با زبان رمزگونه (سمبولیک) خاص خود بیان شوند.
این توضیحات ممکن است به جدالی درباره ی «واقع نگری در جامعه شناسی» بینجامد. کار در معنای رایج یک امر ملموس و از نظر مادی کنترل (نظارت) پذیر است. از همین جاست که در جامعه شناسی کار به واقع نگری می رسیم.
بنابراین با رسیدن به مرحله ی تبیین به زودی در می یابیم ساختهایی که مبنای داوری قرار می گیرند، خصوصیت غیرمادی پیدا می کنند؛ مثلاً روابط مبتنی بر مزدگیری غیر از دستمزدهای معینی است که کارفرما به یک کارگر روزمزد می پردازد. مزدگیری پاره ای روابط غیرمادی و انتزاعی را در بر می گیرد که در این مورد باید از الگوی ساختاری کمک گرفت.

پی نوشت ها :

1. Arthacastra
2. Approach
3. Attitude
4. Technique
5. Methode
6. Sondage
7. Nominale
8. Ordinale
9. Intervalle
10. Echelle de rapports
11. Notions
12.Concept(category)
13. Francois Quesnay

منبع مقاله :
توسلی، غلامعباس؛ (1375)، جامعه شناسی کار و شغل[ویراست 2]، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها(سمت)، مرکز تحقیق و توسعه ی علوم انسانی، چاپ دهم.